در این بخش سوالات مرتبط پاسخ گفته می شود . شما هم میتوانید با پر کردن فرم زیر سوال خود را بپرسید تا در اسرع وقت جواب مقتضی داده شود . در انتهای پیام لطفا بفرمایید که تمایل دارید سوال در وبسایت برای استفاده عموم نمایش داده شود یا خیر .
من یک دختر شاد و درسخوان بودم ولی الان مدت زیادی است که یک غم بزرگ در دلم سنگینی می کند. دیگر خسته شده ام بغض من را خفه می کند.
قطع به یقین باید مشکلتان ریشه یابی شود که
این همه ناراحتی علت جسمی دارد یا اینکه ناشی
از بیماری روحی و روانی است. از دیدگاه جسمی
م یتوانید فاکتو رهایی مانند تیروئید، فقر آهن
یا علایم پلی کیستیک را بررسی کنید و قطعا با
خوردن داروی مناسب شاداب و سر حال خواهید
شد. اما اگر علت این همه غم و ناراحتی ناشی از
بیماری روحی و روانی باشد و تصور کنید در
حقتان ظلم شده است یا کسی دلتان را شکسته یا
حقی از شما ضایع گشته هر چه زودتر با یک مشاور
یا فردی قابل اعتماد مساله را در میان بگذارید و
این غم را از ذهنتان خارج کنید تا را هحلی برایش
یافت شود.
اگر هرگونه کوتاهی در زمینه درمان تان صورت
گیرد احتمال افسردگی عمیق تر شده یا دچار
وسواس فکری یا سایر مسائل حاشیه ای روانشناسی
خواهید شد.
البته دعا و عبادت خیلی آرام شبخش است
ولی حتما درصدد بررسی مشکل خود برآمده و
ریشه آن را بیابید سپس آن را به کمک پزشک یا
روان شناس درمان کنید.
دختری هستم 17 ساله. 4 سال است که ازدواج کرد هام ولی نسبت به همسرم هیچ علاق های ندارم. بعضی وق تها از بودن در کنار همسرم شرم م یکنم. قیاف هاش خوب نیست؛ قدکوتاه و لاغراندام است. من خودم قیاف هام خوب است. از همان اول که با او ازدواج کردم از او متنفر بودم ولی مادر و پدرم اصرار به این ازدواج داشتند. من بخاطر نیا زهای روحی و عاطفی تن به دوستی دادم. خیلی پشیمان هستم. کمکم کنید، نم یدانم باید چکار کنم؟
آنچه شرط مسلم و ضمانت یک زندگی خوب و
خداپسندانه و ای بسا مردم پسند است، اخلاقیات است.
اگر همسر شما هم بداند که شما اخلاق ندارید ولی
زیباترین فرد روی زمین هستید زیبایی شما به چشم
او نمی آید پس شما هم سعی کنید نکات اخلاقی و
مثبت همسرتان را که احتمالا کم هم نیست )چون
پدر و مادرتان با تمام تجربیات شان ایشان را تایید
کرد هاند و تجربه پدر و مادر تجربه گرانبهایی است که
البته بعدها می فهمید( شناسایی کرده و پررنگ تر جلوه
دهید. شکی نیست ظاهر خوب و قیافه خوب ضمانت
زندگی خوب نیست و مال و ثروت و زیبایی و حتی
مقام یک شبه از بین می رود اما اخلاقیات و اصل و نسب
و ذات افراد همواره پابرجاست. ارتباط های نامناسب
هم سیرت زیبا را از شما می گیرد و هم صورت زیبا
را که خودتان ادعایش را دارید. دیگر پست ترین افراد
هم حاضر به زندگی با شما نیستند. خدا را شاهد و
ناظر بر افکار و اعمال تان ببینید و خواهش می کنم
همسری فداکار و الگویی مطهر برای اطرافیانتان باشید.
من برای آینده شما نگران هستم در رفتارهای خود
تجدیدنظر کنید و به فکر ازدواج دیگر نباشید، این
بخت را بچسبید که در زندگی های دیگر خبری نیست
و خیالباف نباشید
يك سالی ا ست كه ا زدواج كرد ه ام اما ا ز چند ماه قبل بشدت ا يرادگير شد ه ام و دائما سر هر موضوعی ا ز همسرم ايراد ميگيرم. بهانه گير يهای من باعث كدورت شوهرم شده است و خودم هم ا زا ين رفتار خسته شد ه ام. چه كاربايد بكنم تا ا يراد گرفتن را كناربگذارم؟
ايرادگيری و بهانه جويی اختلالی ا ست كه زو ج های بسياری با آن مواجه هستند و در
ميان زنان نيزبيشتر شايع ا ست و آن ناشي ازبهم ريختگی درونی ا ست وا سترس وا ضطراب
وا فسردگی نيز در آن موثرا ست. پيشنهاد ميکنم كه درا بتدا يك بازسازی درونی داشته
باشيد وا ز متخصص كمك بگيريد. روزانه با خودتان صحبت كنيد كه چه دلايلی باعث
شد تا ايراگير شويد.ا ز دست چه كسی دلخور هستيد كه اين واكنشها را نشان ميدهيد.
البته در برخی مواقع زنان احساس میکنند كه خيلی از همسرشان بالاتر هستند و شوهر
در چشم آنها كوچك جلوه ميکند .ا ین گروه تصور ميکنند كه ا ز هر نظرا ز شوهرشان
شايسته تر هستند و همين ا مرباعث ميشود كه به يك ا نسان ا يراد گير تبديل شوند. گاهی
نيز كمبود محبت ا ز طرف شوهر باعث ميشود تا زن با ا يراد گرفتن محبت همسرش را
به خود جلب كند. ولی در كل ميتوان با كمك يك مشاور علت آن را پيدا و درمان كرد.
مرد 60 ساله اي هستم كه زندگي بسیار خوبي با همسرم داشتم.ا ما ا ين روزها احساس ميكنم مانند گذشته به او عشق و علاقه ندارم. تصميم گرفته ام كه با زن جواني ازدواج كنم اما به ياد سا لهای گذشته كه در كنار همسرم زندگي خوبی داشتم می افتم دچار سردرگمی ميشوم. چه كنم كه ا زا ين سردرگمی نجات پيدا كنم؟
شما بايد به خاطرات خوب گذشته كه با همسرتان داشتيد فکر كنيد و بحرا نهايی را که همراه باا و پشت سر گذاشته ايد به ياد بياوريد. بايد بدانيد كه زندگی امروز و خوشبختی كه امروز داريد به خاطر تلا شها و همراه يهای همسرتان بوده است. ا مروز شما به هر آنچه خواسته ايد رسيده ايد و اگر همراهی همسرتان نبود هيچگاه درجايی كه الان هستيد نبوديد .ا گرا حساس می کنید كه همسرتان امروز پير و شكسته شده وهمين امر باعث كمرنگ شدن عشق و علاقه شما شده بايد بدانيد كه اين شرايط برای شما هم هست ولي همسرتان متواضعانه هيچگاه اين موضوع را به شما گوشزد نكرده است ولی شما با خودمحوری خودتان رابالاتر ميدانيد.با يادآوری روزهای خوبی كه با همسرتان داشتيد ميتوانيد دوباره عشق و علاقه گذشته را در خودتان تقويت كنيد
سلام خواهش میکنم حتما جوابمو بدین من 22 سالمه زندگی برام خیلی سخت شده هوا که کمکم تاریک ميشه میترسم شبا هم همش فکر برام میل گریه هم میکنم احساس میکنم قلبم خیلی سنگین شده نمی دونم چکار کنم. بعضی موقع ها یک فکر های برام میان اصلا نميتونم تحمل کنم. همش به مرگ هم فکر میکنم
سلام با توجه به سن تان این همه نا امیدی و غم و اندوه برایتان زیادی است و باید ریشه یابی کرد که علت چیست ؟ ایا فضای روانی منزلتان نا امن است و شمارا درک نمیکنند و ایا فقدان عزیز داشتین که تاثیر بد گذاشته ایا عمل جراحی داشتین و دارو گرفتین که عوارض جانبی اش اینگونه است و ایا این استرس ریشه ژنتیک داشته و به شکل موروثی به شما رسیده و یا شاید هم مثل همه جوانان دیگر دغدغه اینده و شغل و درس و کنکور دارید به هر حال تا بنده از نزدیک شمارا ملاقات نکنم نمیدونم دقیقا چه شده و چه کمکی از دست من بر می اید حتما مشاوره بگیرید از یک فرد امین ، با خانواده ات صحبت کن و تنها نمان و با بودن در فضاهای باز و در کنار جمع تنها نباش ورزش را کم کم شروع کن خوب غذا بخور و ویتامینه باش تا افکارمنفی دور شوند و انشالله به زودی تکلیفی برای اینده ات چه از لحاظ شغلی چه از لحاظ درسی و یا حتی سبک زندگی روشن کنی و هر چه سریعتر به این افکار تاریک پایان دهی زندگی با تمام زیبایی جلو چشمانت و در دستانت هست فقط کافی است باورش کنی و در اغوشش بگیری. و باز اگر مطلبی بود برای من بگو .
یکی و دوست داشتم بعد از مدت ها وقتی فهمیدم ازدواج نکرده به سراغش رفتم اما دست خالی، بیکار. خواستم دیر نشه گفتم دوستش دارم … بهم گفت تو پسر خوبی ولی وضعیت و شرایط ازدواج نداری فراموش کن. من نمیتونم بهت قولی بدم که منتظر بمونم بعد گناهت به دوشم بیفته فراموش کن… اما من بیقرار بودم مدام پیام می دادم. دوباره زنگ میزدم جواب نمیداد پیام میدادم تا حالا هیچوقت باعث آزار تلفنی دختری نشدم. شرمندم. آخر پیام داد من نمیخوام پس لطفا مزاحم نشو … من شکستم غرورم و له کردم تا باور کنه دوستش دارم اما جوابم این شد … غرور مردانگی تا ته براش خورد کردم اخرش مجبور شد بهم بگه مزاحم نشو نمیخوام. الان هیچی ندارم نه غرور مردانگیم نه احساسی که دادم میتونم پس بگیرم به یکی دیگه بدم. تموم شدم من نه غروری نه ابرویی نه حسی همه چی ام بخاطر عشق شکستم و دادم همه چیم بهش دادم گذاشت کنار. دیگه هیچی ندارم.
چرا ماجرا را با لحن فیلم های غم انگیز روایت می کنی؟ به عنوان یک جوان جسور و پیگیر تا آنجا که از دست خالی ات بر می آمد وقت و احساس و همت گذاشتی ولی موقعیت روزگار با شما همراه نبود.منطقی است که در شروع یک زندگی دو نفره، توقع یک ثبات حداقلی وجود داشته باشد. پس سعی کن به حداقل های ممکن با پشتکار و سخت کوشی دست بیابی. در حال حاضر تو شرایط ازدواج را نداری برای همین برای تو شانس یافتن یک دوست می تواند منطقی تر باشد.به این احتمال هم فکر کن که اگر او به اندازه تو، دوستت می داشت بر روی مسائل مادی صد در صد مانور نمی داد. با این وجود بدان که هیچ از غرور و مردانگی تو کم نشده است. برای احساسی که داشتی در حد توان تلاش کردی. تازه در آغاز زندگی واقعی و درخواست ها و نه شنیدن ها هستی. این را فراموش نکن که، قلبی که نشکند قلب نیست.به موقعیتت کمی سامان بده. تا برای عشق تازه آماده تر باشی.
من یک دختر 29 ساله هستم در سن 21 سالگی ازدواج کردم اما بعد 3 سال از همسرم جدا شدم. حدود 4 سال پیش با پسری آشنا شدم که پسر خوبی بود، رابطه ما کم کم از یک دوستی ساده فراتر شد بهش علاقه مند شدم، اون هم به من میگفت که دوستم داره، تو رابطمون بغیر از بحث های کوچیک مشکل دیگه ای نداشتیم. بعد سه سال که از رابطمون گذشت با اینکه برام سخت بود چون من تو جامعه ای بزرگ شدم که ابراز علاقه یک دختر و تقاضای ازدواج مرسوم نیست ازش خواستم با من ازدواج کنه، اما قبول نکرد و گفت که قبلا با خانوادش صحبت کرده و به دلیل اینکه من قبلا ازدواج کردم مشکل دارن. منم ازش چندماهی جدا شدم اما بعد 3 ماه دوباره برگشت و چون دوستش داشتم و دلتنگش بودم برگشتم پیشش. با خودم فکر کردم شاید علاقش به من زیاد بشه و برای موندنم سعی کنه. اما بعد از یکسال از پیشم رفت. گفت خانوادش اصرار دارن ازدواج کنه و تا زمانی که من تو زندگیش باشم نمیتونه ازدواج کنه، بعد از رفتنش زندگی برام خیلی غم انگیز شد. روزای سختی رو گذروندم و سعی میکردم بهش فکر نکنم بعد از یکماه متوجه شدم حامله ام، دوستم باهاش ارتباط برقرار کرد و موضوع رو گفت ازم خواست تو مدتی که جنین رو سقط میکنم کنارم باشه اما من دیگه نخواستم ببینمش چون از دلسوزی و ترحمش بدم اومد. الان 3 ماه گذشته با اینکه دوران دوری از دوستم و سقط خیلی به من سخت گذشت اما هنوزم به یادشم و بخاطر رفتنش ناراحتم، همه بهم میگن اون حالش خوبه و تو هم فراموشش کن میدونم رفتارم احمقانست اما نمیتونم. اگه میتونید راهنماییم کنید. تا زندگیم بهتر بشه و دوباره همون دختر شاد قبل باشم. ممنون
شاید قدم اولی که برای عبور از این بحران زندگی برداری پذیرش این حقیقت تلخ باشد که اکثریت بشر هر روز در برابر موقعیت های قرار می گیرند و چیزهای را می خواهند که نمی توانند و نمی شود که داشته باشند.واکنش بعدی ات هم می تواند این باشد که مسئولیت شکل گیری و سرانجام این رابطه را، شجاعانه بپذیری. باید از همان ماه های اول، سرانجام این رابطه را مشخص می کردی. چون زن مطلقه ایی بودی و به احتمال زیاد می دانستی که عکس العملی که این مرد انجام داد یکی از مرسوم ترین ها خواهد بود. این تو بودی که می توانستی بعد از تفاهم و علاقه ایی که بین تان در ماه های اول یا حداکثر سال اول وجود داشت حد و مرزها و را بین خودتان می چیدید.تو حتی بعد از آنکه او نیت واقعی اش را مشخص کرد دوباره پذیرفتی که با او باشی. شبنم عزیز پذیرش مسئولیت ها قرار نیست به یافتن مقصر ختم شود. ما بزرگسالان بهتر است از مرحله یافتن مقصر عبور کنیم. ما خوب است به این حقیقت واقف باشیم که هر تصمیمی هر موقع می گیریم بهترین و باشعورترین انتخاب همان لحظه مان است .به همان نسبت نیز، مردی که که وارد زندگی ات شد بهتر است بداند رفتاری که از او سر زد از واکنش های غیرمسئولانه کمابیش معمول در همه جای دنیا است. او نیز می بایست می دانست که شروع یک رابطه و ادامه چندین ساله اش با تو به دلیل وابستگی اقتصادی و فرهنگی اش به خانواده و سنت جامعه پیرامون، از همان سال اول، تکلیف این رابطه را مشخص می کرد.اگر می خواهی دوباره همان دختر شاد قبلی بشوی شاید بهتر است کل ماجرا را فرخنده بدانی و از آن عبور کنی.
من دختری 25 ساله هستم ولی درست از 9 سالگی، پدر و مادرم بعد از چند سال طلاق عاطفی، رسما ازهم جدا شدند و ما ارتباط مون رو با پدرم از دست دادیم. مادرم هم به دلیل بیماری روحی که داشت و هنوز هم دارد قادر به بررسی امور ما و ایفای نقش مادری نبود. به همین دلیل از همون سالها، وظیفۀ مراقبت و حفاظت برادر کوچکترم رو من به عهده گرفتم و بیش از نقش خواهر، براش مادر و برادر بزرگتر بودم.وقتی که تو سالهای مدرسه توسط پسرهای دیگه مورد تهاجم قرار میگرفت و اذیت میشد من به تنهایی ازش دفاع کردم و حتی راه و روش دعوا کردن و دفاع از خود رو هم از من یاد گرفت. اما از زمانی که من مهاجرت کردم و از خانوادم دور شدم، برادرم به خاطر شرایط خانه، تمام ارتباطات و دوست هایش رو از دست داده و درست سه ساله که کاملا خونه نشین شده و جز من ارتباطی با دنیای بیرون نداره. این اواخر چیزی که من رو بسیار نگران میکنه اینه که برادر 22 ساله من، هنوز هیچ ارتباط هر چند سطحی با با جنس مخالف نداشته. نه توانایی آشنا شدن با دخترها رو داره و نه دانش و اطلاعات کافی در مورد امور جنسی … از اونجایی که برایش همیشه برادر بزرگ بودم، در هر زمینه ای با من کاملا راحته و صحبت میکنه. اما به وضوح می بینم که این اواخر برادرم به سمت کمبود اعتماد به نفس برای پیش قدم شدن و شناختن جنس مخالف حرکت میکنه.من سعی کردم کمی در این زمینه کنجکاوش کنم تا شاید این باعث حرکت و اشتیاقش بشه. اما از طرفی هم میترسم که با هل دادنش به این سمت دچار هرزه گری جنسی بشه. متأسفانه من ساختار فکری آقایون رو در این زمینه نمیشناسم و برای کمک به برادرم کاملا به درماندگی رسیدم. میدونم ان وظایف بعهده پدر و یا مادر هست، اما ما از هر دوی این کمک ها محرومیم و فعلا هم امکان دیگه ای جز مطرح کردن این سوال در این بخش نداشتم. خوشحال میشم اگر به من اطلاع بدید که باید با یک جوون بی تجربه و فاقد اعتماد به نفس چه کنم تا در اینده دچار سرخوردگی جنسی و انزوای اجتماعی نشه.
نگران بودن خوب است و بدترین سناریوها را دیدن کاری است که همه والدین و اعضای مسئول در خانواده ذاتا انجام می دهند. اما نگرانی یکطرف و انتقال حس ضعف و ناتوانی به فردی که برایش احساس مسئولیت می کنیم یکطرف…
او باید برود بیرون و سرش، مدام به سنگ بخورد و از اشتباهاتش صدمه هم ببیند. مهم این است که ماوایی دلداری دهنده و مشوق چون تو در زندگی اش باشد. او مرد جوانی است که حتما بخشی از خصوصیات قوی تو را در خود دارد. او هم در مدرسه و اجتماع و اینترنت می بیند و یاد می گیرد و به یک تشخیص عمومی از موقعیت خودش در پیرامونش می رسد. این حقیقت را در نظر بگیر که این نوع مسائل جوانان، معمولا از محدوده والدین خارج است و اکثر تجربیات و دانستنی ها مستقلا صورت می گیرد.مواظب باش که تصویر عاجز و ضعیفی از برادرت نداشته باشی و مدام آن را در برابرش قرار ندهی .همانطور که خودت گفتی شاید شرایطی که دارد کمی زمینگیرش کرده است پس برای همین، حق ریسک های کوچک را از او نگیر. مهم برای هر فرد این است که شانس بیاورد و یک فرد مسئول و دلسوز نظیر تو در زندگی اش باشد. دوست و همراهش باش. بگذار اعتمادش به خودش بیشتر شود و تجربیات تلخ و شیرینش را با تو در میان بگذارد.یکبار زندگی می کنیم و قرار نیست هر انچه که به ما ارزانی داشته شده است شسته و رفته و بدون خدشه پس بدهیم. احساس و عاطفه و قدرت اجرای تصمیم های درست و غلط را دست نخورده نگه نداریم. اشتباه یکی از موثرترین وسایل شکل گیری شخصیت و هویت همه ما است.
سلام من 24 سالمه با پسری آشنا شدم و می خواهیم باهم ازدواج کنیم. مشکل من با اون اینه که رمز تلگرامو گرفته رمز اینستاگرامو داره و حق ندارم چیزی نصب کنم. روی گوشیم حق ندارم عکس بازیگر مورد علاقمو لایک کنم ولی خودش تلگرام داره لاین داره ایمو داره چند بار اسمس اشتباه داده بهم. نمیدونم چیکار کنم . الان همه ی خانوادم میدونن قضیه ما رو …
او حتما دوستت دارد و می خواهد ترا از محیط هایی که تاثیرهای ناخواسته زیاد است دور نگه دارد. ولی با او صحبت کن و بگو که انسان بالغ و بزرگسالی هستی و این نوع حسادت ها و کنترل ها، معمولا نتیجه دلخواه برای هیچکس ایجاد نمی کند.خیلی خوب خواهد بود اگر هر دوی تان تاثیرات منفی شبکه های اجتماعی را جدی بگیرید و پیش همدیگر به یک خط و مرزهای مشخص دست بیابید و هر دوی تان رعایت کنید اما این شیوه کنترل که در پی گرفته است حتما نتیجه برعکس دارد.شوهر آینده ات در ضمن خوب است بفهمد بی اعتمادی به تو، در درجه اول یعنی بی احترامی به انتخاب خودش برای برگزیدن همسرِ زندگی . ازدواج دیگر مثل قدیم نیست. آدمها و شرایط و خواسته های شان زیاد شده است. زوج ها بر اساس شرایط موجود و آگاه از اینکه یک عالم ماجرای جدید، برای زندگی مشترک به تفاهم می رسند.
سلام من پسری 27 ساله ام. علیرغم فیزیک و چهره ای که دارم تا الان هیچ دوست دختری نداشتم و به هرکس میگم باور نمیکنه. به سمت داشتن دوس دختر نرفتم به چندین علت بوده که از همه مهمتر من آدم احساساتی هستم هر وقت میخوام وارد یک رابطه با دختری بشم از خودم می پرسم انتهای این رابطه چیه تو که الان شرایط ازدواج نداری و اونقدر کارهای مهمتر داری که ازدواج جز اولویت های آخره پس دلیلی نداره رابطه وارد رابطه ای بشی که خودت هم میدونی انتهای هم خودت ضربه می خوری و هم شاید طرف مقابلت. برای ارضای جنسی که جز جدا نشدنی وجود هر آدم سالمیه من هم این نیاز رو با خود ارضایی و دیدن فیلم های پورن برطرف میکنم. موضوعی که اخیرا داره آزارم میده احساس میکنم به دیدن فیلم ها و سایت های پورن اعتیاد پیدا کردم. خواهش می کنم راهنماييم کنید.
شاید بد نباشد دلایلی که برای انتخاب تنهایی و نداشتن رابطه برشمردی را مورد تجدید نظر قرار دهی. حتی اگر همه امکانات برای ایجاد رابطه جدی برآورده شود یک مشکل بزرگ در آن وجود دارد و آن اینکه، خودت آماده نخواهی بود.تو باید با هر حساسیت و تربیتی که داری تجربه روبرو شدن، همراهی، تحمل و تطبیق با یک انسان دیگر را پیدا کنی. تو در هر موقعیتی و با هر شکل و قیافه ایی باید کارآیی خودت را در برابر یک انسان دیگر، محک بزنی.تو باید اشتباه کنی، باید در عمل بفهمی که مثلا آیا ساده لوح یا بدبین می توانی باشی. باید در درون یک ماجرا، یک قضاوت، یک انتقام، یک گذشت و حتی تحقیر قرار بگیری تا بفهمی چقدر ظرفیت داری؟ و چقدر قدرت تشخیص اشتباهاتت را داری. همه اینها را در هیچ کتاب و فیلم و خاطره ای نمی توانی بیاموزی جز با تجربه …
در مورد خطرات ناشی از وابستگی و تکیه بیش از حد به پورنوگرافی بهتر است به خودت یادآوری کنی که همه ما انسانها ظرفیت اعتیادپذیری داریم چون در بسیاری از موارد، نیازهای اساسی و سالم خود را با جانشین های موقت و غیرواقعی پر می کنیم. برای مدتی از تامین نیازهای جنسی ات توسط وسایل قابل دسترس در اینترنت خودداری کن تا انگیزه ها و تمایلات طبیعی ات ترا وادارد که تن به ریسک بدهی و از توجیهاتی که برای خودت چیده ای فاصله بگیری.
من در سن ازدواج قرار دارم ولی با یک مشکل اساسی روبرو هستم. برای من قابل هضم نیست که در زندگی من دختری باشد که قبلا پسر دیگه ای با او دوست بوده . حال اگر دوستی ساده باشه یک چیزی. ولی اکثرا همراه با لمس بدن دختر توسط پسر و یا حتی سکس است که واقعا زجر آور است. خودم با دختر رابطه داشتم ولی اصلا نه سکس داشتم و نه حتی بدنش را لمس کردم.به همین دلیل نمی خواهم بپذیرم که چنین دختری وارد خانه من شود. مشکل اصلی اعتماد کردن است. می ترسم در زندگی زناشویی هم به همسرم شک کنم. ازتون میخوام راهنمایی کنید . با کمال تشکر.
شرایط و شیوه معیشت و اخلاق و محیط عوض شده است. در دوران قدیم، حلقه دوستان و آشنایان خیلی کوچک بود و همه همديگر را مي شناختند. ازدواج ها هم در محیط فامیل و قبیله و با نظارت و تربیت مورد پذیرش همه، وجود داشت.اما در دوره ما، انسانها اكثرا در شهرها زندگي مي كنند و رفت و آمد و تماس و کار،عموما با غريبه ها يعني هم شهری و هم محلی و همكار صورت می گیرد. در اين محيط جدید، روش همیشگی كنترل زناشويي به سبک دوران قدیم کارایی چندانی ندارد.آدم ها در دنیای جدید چاره دیگری ندارند، آنها بايد با هم آشنا شوند و بفهمند به درد هم مي خورند يا نه؟ اين يعني شل شدن قيد و بند قديمی و سنتی … اين يعني ناچاريم و بهتر است برای زناشويي موفق و با ثبات، يك فرد را تا سر حد امكان بشناسیم.
شریک زندگی تو باید مهربان و متعهد به زندگی باشد، همراه و باشعور و ازخودگذشته باشد، این ها خصوصیاتی است که اکثر انسانها برای زندگی در این دوره و زمانه نیاز دارند.جوانمرد باش و بر اساس شرایط جدید زندگی برای خود مرام مردانه پیدا کن.
من به تازگى با شخصى آشنا شدم ارتباط مون اوايل خوب بود ولى ايشون خيلى درگير كار هستن با دو شغل و فقط يك بار در هفته و يا دو هفته يك بار همو ميبينيم و فقط در این بین در حد پيام كوتاه حال و احوال مي كنيم ولى گاهى شبها حتى شب بخير هم نميگه و اگر مثلا براش پيام فرستاده باشم كه واقعا ديده نشده فرداش از من معذرت خواهى ميكنه. من ازش خواستم كه بيشتر وقت بگذاره. قبلا روزاى ٤ شنبه آزاد بود ولى الان اون روزها هم ميره سر كار بايد بگم من يك شكست بزرگ رو تقريبا ٧ ماه پيش تجربه كردم از اين آدم جديد خوشم مياد ولى از طرفى خودم رو نميتونم با نديدنش و در واقع كم ديده شدن راضى كنم ! به نظر شما بايد به اين رابطه ادامه بدم؟
حتما با او حرف بزن ولی نه از موضع شکایت و انتقاد . در فرصت مناسب، حس خودت و نیازت را با غرور و اعتماد به نفس توضیح بده. باید به این تشخیص برسی که اولا آیا محیط و فضایی که او بین تو وخودش ایجاد کرده برای شغل و موقعیت حرفه ای اش است؟ یا اینکه این همه عاطفه و رابطه ای است که می خواهد با تو برای درازمدت داشته باشد.به هر حال نگذار احساس محدودیت و مسئولیتی بر او تحمیل شود که ناخواسته او را بیشتر از پیش گریزان سازد. در باره کارش و اهمیتش با او حرف بزن و اجازه بده خودش توضیح دهد. آدم ها در دوره های مشخصی از زندگی بیتر از مقدار معمول کار می کنند تا موقعیت اقتصادی و ششغلی شان از ثبات برخوردار شود. برای همین از موضع همراهی و همیاری با موقعیت او و خودت برخورد کن. قرار نیست او بین کار یا رابطه یکی را انتخاب کند. شما می توانید به یک تفاهم حتی شده موقت در این زمینه برسید. البته اگر وضعیت رابطه تان مشخص باشد.
سلام من 20 سال دارم پسری را دوست دارم 21 سال سنش هست ما یکدیگر را خیلی دوست داریم. میخواهیم با هم ازدواج کنیم. اما مشکلی او این است که پول ندارد و برایش پرداخت مهریه خیلی مشکل است. مشکل من هم این است خواستگار زیاد دارم تا حال همه را رد کردم. مامان و بابایم گفتند هرکس اینبارآمد قبول کن چون سن تو بالارفته اما کسی که من دوست دارم باید خیلی منتظرش باشم. لطفا راهنمایی کنید واقعا هیچ نمیدونم چکار کنم.
محیط فرهنگی ات حتما فرق می کند و توقعات خانواده و وضعیت اقتصادی و به همان نسبت سن ازدواج در سنین بسیار جوان تا حدودی طبیعی و معمول باشد. شکی هم نیست که مسئله مهریه به عنوان یک تضمین مادی و حتی معنوی برای دخترانی که در معرض محرومیت های بعد از طلاق قرار می گیرند سنتی ضروری است.ولی اگر بر اساس تربیت سنتی، جدیت لازم برای زندگی زناشویی در شما ایجاد شده است باید با پسری که دوست داری بنشینی و دقیق و بدون رویا بافی، فکر کنید چطور می توانید زندگی تان را بچرخانید که سختی های زندگی، عشق شما را از بین نبرد.اگر و فقط اگر پسری را که دوست داری خیلی خوب می شناسی و خانواده ات قدرت گذشت از مهریه و حمایت از شما برای شروع زندگی را دارند شاید این پیشنهاد و ریسک را با خانواده ات در میان بگذار. به آنها محترمانه و در حد ممکن با استدلال آینده نگرانه توضیح بده که زندگی خوب و خوشبختی خواهی داشت و هر دوی تان قول می دهید به دنبال کار و تحصیل جدی باشید.
سلام به شما. من پسری 20 ساله هستم یکی دو بار هم رابطه با جنس مخالف رو تجربه کردم اما حدود چند ماه پیش با یه دختری آشنا شدم که به نظرم خوب امد من بهش پیشنهاد دادم و اونم قبول کرد و رابطمون شروع شد. حدودا یه ماهی گذشته بود که همه چیزم تقریبا خوب بود و منم داشتم بهش دلبسته تر میشدم تا اینکه یه مسافرت براش پیش اومد و گفت که با خوانواده میره اما تو همین مسافرت رفتاراش خیلی عوض شد خیلی بهش مشکوک شدم تا اینکه یه روز من بهش اصرار کردم دلیل عوض شدنت چیه و اونم گفت که حدود سه سالی هست ازدواج کرده و شوهر داره اما رابطش باهاش خوب نیست و قصد جدایی دارن منم وقتی فهمیدم جدا از ضربه ای که خوردم رابطه رو باهاش تموم کردم. اما حالا بعد چند ماه باز پیام میده و میخواد که باهام رابطه داشته باشه و مثل اینکه از شوهرش جدا زندگی میکنه و کارای طلاقشون آخراشه اینم تو پرانتز بگم که میگفت شوهرم خیلی اذیتم میکنه کتکم میزنه و ازین چیزا و شوهرم حاضر به طلاق نیست اما من میخوام که ازش جدا بشم و اینکه من تو یه شهر دیگه دانشجو ام و اونم امسال تو همون شهر دانشگا قبول شده. حالا من نمیدونم که باید باهاش رابطم و شروع کنم یا اینکه کلا از زندگیم پاکش کنم ممنون میشم اگر کمکم کنید.
تا آنجا که نمی دانستی او یک زن متاهل است اشکالی نداشت ولی حالا که می دانی:
باید صبر کنی او کاملا مستقل و بیرون از تعهد همسری اش قرار بگیرد چون واقعا به ریسکش نمی ارزد. در ضمن، درست نیست در اولین تجربیات عاطفی ات، از خطوط ومرام مردانه عبور کنی. هر مردی بهتر است خط قرمزهایی برای خودش ایجاد کند و همیشهِ زندگی حفظش کند.تو حق داری که بر اساس موقعیت و شناخت جدیدی که داری تصمیم بگیری که میخواهی در آینده با او ارتباط داشته باشی یا خیر… می توانی رابطه ات را بعد از اینکه او کاملا مستقل شده است و از تعهد ازدواج سابقش بیرون آمده است ادامه دهی و یا آن را کاملا پایان یافته تلقی کنی. ولی حتی اگر به هم برگشتید صریحا مشخص کن که چه نوع رابطه ای خواهید داشت چون اصلا در سن ازدواج نیستی.
پسری هستم 30 ساله، شاغل و با تحصیلات خوب. اهل مطالعه و سفر و ورزش. سابقه یک رابطه جدی اما کوتاه و چند رابطه نصفه و نیمه رو تو زندگیم داشتم. درونگرا هستم و تیپ و قیافه ام هم بد نیست. قصد مهاجرت تحصیلی دارم و خیلی از پیش نیازهای مربوطه را فراهم کردم. منتهی تا الان به علت زندگی تو یک شهر کوچک هنوز نتونستم دختر مورد علاقه ام را پیدا کنم. والدینم و خواهرم در یکی از شهرهای بزرگ زندگی می کنند و من به خاطر مسائل کاری تنها تو شهر زادگاهم هستم. این اواخر خواهرم که کاملا با روحیات و سلیقه من آشناست یکی از همکلاسی هایش که او هم اتفاقا قصد مهاجرت تحصیلی دارد را مناسب من دونست. چند مکالمه نسبتا طولانی به بهانه راهنمایی درباره مسائل مهاجرت با وی داشتم و تو این صحبتها تونستم به صورت غیرمستقیم یک مقدار با اخلاق و روحیات و اهدافش آشنا بشم و به نظرم جالب بود.منتهی مشکل عمده اینه که اگه کارش درست بشه احتمالا بین شش ماه تا یک سال دیگه ایران رو ترک میکنه ومن هنوز موفق به ملاقاتش نشدنم. ولی نمیدونم چه راهی رو برای شروع انتخاب کنم طوری که معقول باشه و عجیب به نظر نیاد. چون من تو این جور مسائل یه کم محتاطم و نمیخوام مورد قضاوت غلط قرار بگیرم و این موقعیت رو به خاطر سوتفاهم از دست بدم.
لطفا با این پیشفرض جلو نرو که او همان است که دنبالش می گشتی. لطفا همه شعور، تجربه و تربیت تان را به کار ببرید که همدیگر را صمیمانه بشناسید. جذابیت دو طرفه هم بسیار مهم است. باید این تصور را از هم داشته باشید که می توانید تمام عمر برای هم خواستنی و مطبوع باقی بمانید؟ آیا توانایی عبور از خطاهای جزیی را دارید. آیا با صدمات حسادت، خشونت و بی اعتمادی آشنا هستید؟ پس این فرصت را با جرئت و اعتماد به نفس تمام پیگیری کن. از آشنایی خواهرت با او بهره ببر که واقعا یک فرصت استثنایی است. از خواهرت بخواه پیشنهاد آشنایی جدی ترا با همکلاسی اش در میان بگذارد.
من تا الان چند تا رابطه داشتم و سنّ حدود ۴۰ و هنوز مجردم. در این بین اشتباهت فردی خودم و همینطور اشتباهات دخترها باعث شد که به اینجا برسم. الانم تو رابطه نیستم. یکی از چیزهایی که خیلی اذیتم میکنه از کوره در رفتن یا جرّو بحثم با آنها یادم میاد و روزی چند بار خودم رو محکوم میکنم. یعنی کلا تو زندگی همه رو میبخشم و زود فراموش میکنم حتا تا الان از کسی کینه ندارم اما نمیدونم چرا خودم رو نمیتونم ببخشم حتا اینو بگم که رابطه های سابقم بهم ایمیل میزنن و منو به عنوان یک دوست قبول دارن و احترام میذارن اما چه در مورد اونها یا آدمهای دیگه هر روز چند بار وجدانم روبرو م شوم. مخصوصا این اخیرا که باعث شد یک موقعییت خوب تحصیلی در آمریکا با بورسیه خیلی خوب رو ترک تحصیل کنم و الانم بیفتم تو خونه و شب و روز افسرده باشم. میدونم کارم در قبل بقیه اشتباه بود ازشون معذرت خواهی کردم، خطا کردم از کوره در رفتم اما نمیتونم خودم رو ببخشم. چند بار هم به مرز خودکشی رسیدم و هر وقت به خودکشی فکر میکنم تا چند ساعت آروم میشم با فکر اینکه همه چیز تموم بشه چند ساعت آروم میشم . دیگه بریدم خیلی ممنونم
از کوره در رفتن شاید یک تعریف بی آزارتر از عدم کنترل و ضعف مدیریتِ خشم باشد یا Anger Management که لطمات شدیدی برای افراد ایجاد می کند.
دنبال دلیل خشم ناگهانی ات بگرد. خیلی از آدم ها مدام از حق خود در یک رابطه کوتاه می ایند و همه آنف به یکباره و با یک بهانه به صورت یک خشم و انفجار احساس بیرون می اید. یا دلایل بسیار دیگر … برای همین احساس گناه یا سرزنش مداوم خودت، دردی را درمان نمی کند. برعکس، حس اعتماد به نفس خودت را کم می کند. تصویر منفی تر و تلخ تری از خودت ایجاد می کند و ترا در حالت پر تنش و از کوره در رفتن دوباره قرار می دهد.
تو در ضمن باید انواع رفتارهایت را از هم مجزا کنی. مثلا دلیل ترک تحصیل و گوشه نشینی ات شاید ناشی از افسردگی باشد یا هر چیز دیگری که می تواند ربطی به تصمیمات اشتباه و سرزنش آمیز تو نداشته باشد. پناه بردن به فکر خودکشی حتی در حد تسکین و از یاد بردن فشارهای روحی نیز علامت مستقل دیگری است که نشان می دهد نیازمند کمک حرفه ای از پزشکان هستی.
خواهش می کنم برای شروع و با کمی جستجو، یک روانشناس خوب گیر بیاور که بتواند مسیر ذهن و شیوه منطق و نحوه رفتارت را به کمک خودت، تحلیل کند. در امریکای شمالی از آن با عنوان کاگنتیو تراپی یاد می کنند.
از دیدن دکتر روانشناس یا روانپزشک احساس شرم نکن. هر نوع مریضی فقط یک مریضی است که خوشبختانه در عصر ما، یک عالم راه حل برایش وجود دارد.